خوبه هنوز دوستایی برام موندن که در برابر قضاوت های نا عادلانه ی بقیه ازم دفاع کنن.نه اینکه خودم نتونم یا بخوام سکوت کنم.نه.ولی گاهی اوقات آدمها به خاطر شرایطی که پیش می یاد یا جلوگیری از جروبحث های الکی ترجیح می دن چیزی که به تو مربوطه رو یا نگن یا به تعبیر خودشون برای اطرافیانت تعریف کنن.من به طور غریزی از این وضعیت ناراحت می شم.حتی اگه ناراحت شدنم منطقی نباشه .ولی چندتا موردی که جدیدا پیش اومد خوشحالم کرد.حس خوبیه وقتی میبینی آدمهایی هستن که با دلیل و منطق ،نه به خاطر مرام و دوستی حتی،وبه خاطر شناختشون از تو در برابر این سوءتعبیر ها از تو دفاع می کنند.وجود این آدمها دلگرمی یه برای ادامه ی زندگی ام.برای اینکه باور کنم هنوز چیزهای خوبی تو من وجود داره...
پ .ن /یک :این روزها ،همان روزهای مهر هشتاد و نه است...سخت است مرور خاطرات آن حرفها و نگاهها...آن اولین بارها...سخت است که ببینی شادمانی و لحظه هایی که میتوانست برا ی تو باشد از دست رفته...ناگهان ...ولی سوزش چشم ها ست که برای تومی ماند و تیر کشیدن قلبت ...آن روزها فکر می کردم که جز مرگ یا فرار راهی نیست برای نجات اما همین که الان زنده ام گواهی است بر اینکه که آدمها پوست کلفت تر از این حرف و حدیث های ناکامی اند...میگذرنم این روزها را ...خوب یا بد می گذرانمشان..
پ.ن/دو:بهار...تیتر این پست وکل غزل بهانه ای شد برای آشتی دوباره ی من وحضرت حافظ...مرسی از همه ی یادآوری های خوب و به جایت...مرسی که هستی...هر چند فاصله ی تو تا اینجا که منم اندازه ی اقیانوسی است اما حضورت از خیلی ها که گاهی فاصله شان با من نفسی است پر رنگ تر و ملموس تر است...به سلامتی تمام لولی وشان شورانگیزوبی وفا