من خطاب به ن:"می دونی بدترین چیز تو هر رابطه چیه؟این که از طرف مقابلت بیشتر از چیزی که واقعا هست و می تونه باشه توقع داشته باشی.بعد هم هر موقع با حقیقت طرف مواجه شدی الکی خودتو بزنی به اون راه که نه بابا این آدم همون چیزیه که من میخوام,من فکر میکنم...اما اینجوری نیست و این خیلی بد و دردناکه."
ن با تکون سر تایید میکنه...
الان که بهش فکر می کنم مثل اینه که یهو بیان بهت بگن بچه ی پدر و مادرت نبودی.بعد هی به موقع هایی فک کنی که می نشستی عکس خودت و مامان بابای الکی تو مقایسه میکردی و میگفتی چشمم شبیه مامانمه و دماغم شبیه بابام.مسلما نمی خوای باور کنی که همش توهم ذهنت بوده.یعنی قضیه تا این حد تراژدیه ...تا این حد سخته باور آدمی که آدم تو نیست
1 comment:
اشکالش اینه که دوست داشتنت برعکس بوده، به جای دوست داشتن چیزهاییش که هست یه چیزی ازش ساختی که دوست داشته باشی... یه جمله لعنتی که همه میکوبن تو صورتم اینه که همه چیز پکیجه ... مجبوری به خاطر یه سری ارزشهات از ضدارزشهایی که وجود داره بگذری اگه که اون ارزشهای اولی مهمتره اگه هم که ارزشهای دومی که داری زیر پا میذاری مهمتره که خب تکلیف معلومه، اشکال ما اینه که یاد نگرفتیم آدمها رو به خاطر چیزی که هستن دوست داشته باشیم، از یه چیزیشون خوشمون میاد بعد میخواییم اونچیزایی که باب میلمون نیست رو تغییر بدیم، درک نمیکنیم که همه اینها با هم معنی اون هستن و اگه تغییر کنه دیگه اون نیست ... تا وقتی که از دستشون میدیم تازه یادمون میافته که ای بابا اشتباه کردم همهی اونا، اون مجموعه خیلی ساده میشد معنی اون ... این چه غلطی بود که کردم، یا گاهی هم میفهمیم که خب اون طرف مورد نظر من نبود به همین سادگی
Post a Comment