روزها می گذرن و من صرفا کارهایی که باید انجام بدمو انجام می دم(اگه برسم البته)نه کارهایی که دلم میخواد.این دل خواستن فقط عیش و نوش نیست واقعا.اصلن مگه تو این پایتخت(!)کوفتی کاری هم می شه کرد که ماهیت "عیش"داشته باشه؟به هر حال ما محکومیم که به زور بریم بهشت وهر چیزی که باعث شادمانی ما بشه در این مملکت ما رو از این هدف دور می کنه و جرم محسوب می شه.اینقدر به روزمرگی مون (اگه نگم بدبختیامون)عادت کردیم که اگه خدای نکرده یه موقعیت خوشحال کننده برامون پیش بیاد همش منتظر تموم شدنشیم جای لذت بردن ازش.سند این حرف بنده هم همین صفحه ی قوانین مورفی تو فیس بوکه.این همه طرفدار داره و این نشون میده که واقعا عادت کردیم به بدآوردن تا حدی که به لحظه های خوشمون اعتماد نداریم . نمیدونم چقدر تعمیم دادن این قضیه به بقیه آدما درسته ولی چیزی که در ظاهر دیده می شه همینه واقعا.انی وی من نمیخوام مغلوب این عادت و روزمرگی بشم.هرچقدر هم که واقعی باشه...
پ.ن:جام می و خون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد