Monday, June 25, 2012

شبانه

...
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
نگاهت شکست ستمگری ست -
و چشمانت با من گفتند
که
فردا
روز دیگری ست.

پ.ن:کاش یک شاملوی دیگه میومد که من آیداش می شدم..آیدا چقدر خوش شانس بوده لعنتی

نه هر درخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که این قدم دارد

مامان و برادرهای عزیز رفتند شمال و من و پدر در خانه تنهاییم.(سومین سفر طی دو ماه اخیر!)امیرحسین قبل رفتن گفت:"یادت نره گلدونمو آب بدی؟"حسن یوسف هایش قد هیولا شده اند.انقدر بهشان می رسد که خدا می داند.آن روز یک ساعت با من بحث کرده که پشت پنجره ی اتاق خودش باشد نورش بهتر است تا اتاق من.امروز بابا یادآوری کرد وگرنه یادم می رفت.داشتم فکر می کردم کی بود که این گل اولین جوانه هایش را زد؟آن موقع که هنوز اوضاعمان خوب بود و حرف و حدیثی نبود و همه با هم بودیم .آن موقع که تازه یاد گرفته بودیم هم را دوست داشته باشیم.حالا اما بیا ببین چه قدی کشیده اند شاخه هایش.حیف که نیستی ببینی.نیستید ببینید.می ترسم آنقدربزرگ شوند که دیگر در خانه جا نشوند اما تو هنوز نیامده باشی.چرا آخرِ همه ی تنهایی های دنیا من و توییم؟چرا آن وقت که بود و نبودمان برای هم فرقی نداشت پیش هم بودیم اما حالا که هرلحظه هم را می خواهیم این همه از هم دوریم؟به قول بکس حسن یوسف ها هم قد کشیدند و تو نیامدی.یک سال گذشت و تو نیامدی.می ترسم وقتی بیایی که من رفته باشم.چرا؟
چرا آخر همه ی تنهایی های دنیا من و توییم؟

Sunday, June 24, 2012

سرم رو می برم زیر آب وچشمامو می بندم.می شمرم.می شمرم.می شمرم.تموم نمی شه اما.عمر دیگه ای هم نیست.لحظه ها می گذرن و عمر دیگه ای نیست.ته بی انصافیه.دلم اون روز و می خواد.خودت می دونی کدوم روز.دلم شهر جدید می خواد.آدمای جدید می خواد.این جوری بی انصافیه به خدا...

با تشکر از خانوم گوگوش

آدما رو عشقشون پا میذارن
آدما آدمو تنها می ذارن

همین دیگه .به همین سادگی.انگار نه انگار.
فک کنم ثابت شده به همه که عشق و محتویاتش برای من به چشم بهم زدنی می تونه تموم شه.اصالت نداره برام.همین .خواستم هشدار بدم حواستون باشه

Tuesday, June 5, 2012

yesterday,all my troubles seemed so faaaaaaar away*

مادر گرامی بعد از یک هفته سفر و گشت و گذار با سوغاتی های رنگی رنگی به خانه برگشته اند .سوغاتی من؟یک تی شرت(و البته یک پیژامه !) که رویش نوشته: you'll be fine soon .از اتاقم که داشت می رفت دستش را هم گذاشت روی شانه ام و بعد رفت.یعنی در این حد!!!بعد من الان در حیرتم که او از کی فکر کرده که :she's not fine .به هر حال حرکت عجیبی بود.شاید پنج ماه پیش این تی شرت نشانه ی همدردی خوبی بود اما الان ؟تمام شده و من واقعن fine ام.perfect نیستم ولی خوبم.معمولی.
دارم خودم را درمان می کنم.از هر چیزی یک سوژه ی خوب می سازم.خاطرات خوب غیر آزار دهنده را بارها و بارها مرور می کنم.البته یادآوری خاطرات دست شما نیست.خبر نکرده می آیند.اما این که شما هی بخواهید مرورشان کنید و پررنگ ترشان جلوه دهید یا سریع از آن ها عبور کنید دست خودتان است.خلاصه مسئول شاد یا کپک گندیده بودنتان هم خودتان هستید.بعله.شاید زیاد جالب نیست که من از مهسایی که به یک سری اتفاقات خوب ناگهانی و معجزه وار اعتقاد داشت تبدیل به یک آدم زیادی واقع گرای کمی بدبین شده ام که می داند هیچ اتفاق خوبی یک هو از آسمان و بدون دلیل نمی افتد و باید خودت را هزاران بار بکشی و یک بار زنده شوی تا طعم اتفاق خوب را بچشی ; اما تغییر دادن این من ِ الان اگرغیر ممکن نباشد ، سخت است.تبدیل  شدن به همان مهسای شاد که خنده هایش همه را می خنداند سخت است.چون باید تمام اتفاقات دو سال گذشته را پاک کرد تا بتوان همان قدر ساده و بی بهانه خوش حال بود.هرچند اصلن نباید هم این طور شود.اگر آدم ها هی بخواهند همه چیز را پاک کنند و از اول درست کنند یا مثل دوران بچگی شان باشند که دیگر اسم اش زندگی نمی شود.زندگی را باید کرد.(با ایهام کاملن عمدی)این جوری  است که آدم ها بزرگ می شوند.عاشق می شوند.حسرت می خورند.یاد میگیرند.یاد می دهند.شکست می خورند.آدم مجموعه ای از تمام این حسرت ها و دلتنگی ها و شکست ها و تک لحظه های خوب و روشن است.ماندگاری آن لحظه های خوب وناب به همان تک بودنشان است.مثل یادآوری یک کوچه ی خیلی سرسبز که از بچگی در خاطرت مانده و به خودت قول داده ای که آنجا خانه بخری.خانه ای که حوض داشته باشد .نرده های چوبی داشته باشد.درخت توت داشته باشد.بعد آن صحنه همان یک صحنه ی ناب می شود اتوپیای تو.اگر خوش شانس باشی هر سال این آرمان شهررا بزرگترش می کنی و اگر بدشانس...می شوی مثل من .که همه چیز را از یاد می بری و یک خواب دوباره تو را یاد آن روزها و امنیت بی پایان و بی دغدغگی شان می اندازد.به هر حال از یک جا باید شروع کرد. می خواهم شروع کنم.هرچقدر دیر.هرچقدر خسته.


*تیتر از آهنگ yesterday بیتلز است.محشر.