Monday, June 25, 2012

نه هر درخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که این قدم دارد

مامان و برادرهای عزیز رفتند شمال و من و پدر در خانه تنهاییم.(سومین سفر طی دو ماه اخیر!)امیرحسین قبل رفتن گفت:"یادت نره گلدونمو آب بدی؟"حسن یوسف هایش قد هیولا شده اند.انقدر بهشان می رسد که خدا می داند.آن روز یک ساعت با من بحث کرده که پشت پنجره ی اتاق خودش باشد نورش بهتر است تا اتاق من.امروز بابا یادآوری کرد وگرنه یادم می رفت.داشتم فکر می کردم کی بود که این گل اولین جوانه هایش را زد؟آن موقع که هنوز اوضاعمان خوب بود و حرف و حدیثی نبود و همه با هم بودیم .آن موقع که تازه یاد گرفته بودیم هم را دوست داشته باشیم.حالا اما بیا ببین چه قدی کشیده اند شاخه هایش.حیف که نیستی ببینی.نیستید ببینید.می ترسم آنقدربزرگ شوند که دیگر در خانه جا نشوند اما تو هنوز نیامده باشی.چرا آخرِ همه ی تنهایی های دنیا من و توییم؟چرا آن وقت که بود و نبودمان برای هم فرقی نداشت پیش هم بودیم اما حالا که هرلحظه هم را می خواهیم این همه از هم دوریم؟به قول بکس حسن یوسف ها هم قد کشیدند و تو نیامدی.یک سال گذشت و تو نیامدی.می ترسم وقتی بیایی که من رفته باشم.چرا؟
چرا آخر همه ی تنهایی های دنیا من و توییم؟

No comments: