Sunday, April 3, 2011

دلت چه شد؟دلت چه شد؟به باد رفت

انسان تنهای غمگینی است که نمی خواهد باور کند تنهایی اش را و غمش را...آنها که باور کردند دیوانگان نام گرفتند...

2 comments:

Sleepless Dreamer said...

ببین آدم ها تنهایی شون رو لازم دارن خیلی وقت‌ها .. قرار نیست که همش با یکی باشه ... و‌ صرفاً آدم وقتی یه ایرادی داره غمگینه نه همیشه ، تو وقتی غمگین همون‌قدر غیر طبیعیه که وقتی که مریضی عادی نیستی... چیزی اشکال دارد که نمی‌شه شاد شد و آدم غمگینه درستش اینه که بتونی همه چیز رو ببینی و تحمل کنی و لبخند بزنی نه این که دیده یا ندیده غمگین باشی... من این زر ها رو می‌زنم و خودم شدید مشکل دارم ولی نمی‌دونم گاهی چیزی که واقعیت هست رو باید گفت نه چیزی که حس می‌کنیم چون با هم حسی آدم ها گاهی غرق می‌شن

Sleepless Dreamer said...

مهسا با آرزوی این‌که شاد باشی به یادت حافظ باز کردم این اومد: دلم رمیده‌ی لولی‌وشی است شور انگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ‌آمیز
برو خودت بخونش....
و در ضمن : با دل پر خون لب پرخنده بیاور همچو جام...