Wednesday, April 13, 2011

تهران را دوست می دارم

هیچوقت تهران را به اندازه ی امروز دوست نداشتم...برعکس همیشه که شهر در دود است امروز من در دود محو بودم و شهر سبز بود...باد می آمد ...یک جوری که موهای من و ن در هوا با برگها تانگو می رقصیدند.به  "ن" می گم:حس میکنم این یه توهمه که الان محو میشه...بله من تا این حد بدبخت می باشم که  با چند لحظه  شاملو و هوای خوب و خوابیدن روی پای "ن" و نامجو خوندن خر کیف می شوم و فکر می کنم توهم است.بعله...بعله

2 comments:

Sleepless Dreamer said...

این که اوج خوشبختیه که درک می‌کنم اینا چیزای خوب هستن!

nahid said...

عاشقتم که از تو هر چیزی یه "ما چقد بدبختیم" درمیاری که برینه به تصویر آدم از روز و سبزی بهاری ش.


هربار که میومدم پستای جدیدو می دیدم دلم می خواست این کامنتو بذارم. هی می خوردمش.