Tuesday, January 1, 2013

let's talk about our pajamas!

هیچ وقت رژ قرمز دوست نداشته ام.حالا اما پررنگ تر از همیشه روی لبانم می کشمش.خط چشم مشکی خیلی غلیظ ای  که عموما یکی دو بار در سال استفاده می کردم را با دقت تمام دور چشمهایم می کشم.انگار که دوست دارم پر رنگ کنم همه چیز را.که به چشم بیایم.بیشتر برای خودم.خیلی وقت است که خودم را دوست نداشته ام انگار.حالا از میهمانی بازگشته ام و زیر دوش ایستاده ام و در آینه ی روبرو خودم را نگاه میکنم.قطره های آب به نوبت روی تنم سر می خورند.لب هایم قرمز ،چشمهایم سیاه ،گونه هایم صورتی و بعد از مدت ها حس می کنم که خودم را دوست دارم.می خواهم برای همیشه همین طور سرم را به دیوار تکیه دهم و آب هی برای خودش لیز بخورد و من همین طور هی خودم را دوست داشته باشم. به قیمت یک رژ قرمز و یک جفت چشم نقاشی شده.نمی خواهم برگردم آن بیرون که بشوم آن مهسای همیشه خسته ی بی روح و بی رنگ .می خواهم همین طور پر رنگ این جا بنشینیم برای خودم ساره گلین بخوانم.آن بیرون آدم ها مرا طور دیگری می خواهند.طور دیگری دوستم دارند.یک مدت مقاومت می کنم که ملت مرا همین طور که هستم دوست داشته باشید بعد می گویم به درک اصلا دوست نداشته باشید.بعد می بینم که نمی شود.نمی شود که کسی آدم را دوست نداشته باشد.کمی از موضع خودم کوتاه می آیم و سعی می کنم جوری باشم که آنها می خواهند.این جاست که حالم از خودم به هم می خورد.این جاست که دلم برای خود واقعی ام تنگ می شود.نه که خود واقعی ام پخ خاصی باشد اما آن طور راحت ترم.فرق این خود اورجینال و خود مشمئز کننده مثل فرق پیژامه و کت شلوار است.پیژامه به مثابه ی بهشت است .من از بهشت خودم رانده شده ام .بس که خرم.

2 comments:

Unknown said...

خود واقعی
همیشه آدمایی که سعی میکنن خود واقعیشون باشن برام به غایت محترم هستن
اما سوالی مهم و ثانویه ام اینه که آیاواقعا خودش رو می شناسه؟
یا بخشی از خودش رو میشناسه و محدود شناخته شده رو به نامحدود مجهول و گاها متضاد با قسمت اول، غالب میکنه
(بگذریم)
.
.
.
دست آخر همه بحث های خودشناسی میرسه به هدف زندگی و متاسفانه دلیلی برای زنده بودنم پیدا نکردم
مگر اینکه اون دلیل زندگی بودن اجباری به خاطر دیگران و به احترام دیگران باشه

مثل یه لبخند اجباری و حتی از ته دل برای پنهان کردن ،نا خوشی ها و فشارای زندگیم
به خودم میگم دیگران که گناهی نکردن تورو خسته و داغون ببینن
حداقل آلودگی بصری ایجاد نکن سینا


(نمیدونم چرا الان اینجا یه سری چیزا نوشتم بعد پاکش کرد یا به عبارتی ترجیح دادم حرف خود واقعیمو اینجا کم رنگ کنم...)

بصورت خیلی خود آگاه ترجیح میدم گاهی اوقات خود واقعیم نباشم
این دیگران همون کسایی هستن که هویت من در برابر اونا و در ارتباط با اونا شکل میگیره
پس به احترام اونا پیجامه نمی پوشم!

مه سا said...

راستش سینا اولن این که من نمی دونم که چرا می گی همه ی بحث های خودشناسی میرسه به هدف زندگی؟ینی درک نمی کنم واقعن.

دومن به نظرم خیلی وحشتناک و نگران کننده است که آدم به خاطر "احترام" به بقیه بخواد یه سری واکنش طبیعی رو سرکوب یا پنهان کنه.چون مطمئنن بعد از یه مدت به یه سری بیماری روحی و حتی جسمی دچار میشه.

نتیجه ی کلی اینکه باهات مخالفم دیگه.
آدم ها از هر نظر وقتی راحتن که خودشن و وقتی خیلی راحتن که با کسایی معاشرت کنن که بتونن در کنارشون بدون ترس از قضاوت یا طرد شدن یا هر چیزی خودشون باشن.