Thursday, May 24, 2012

همه چیز از یک لازانیا شروع می شود

یک بساطی بود از صبح تا همین ظهری درخانه ی ما.یعنی اعصاب ها همه تعطیل.من سر امیرمحمد داد می کشیدم.مامان سر هردوی ما.امیر حسین هم سر همه مان.الان اوضاع آرام شده.بحث کلی سر گشاد بازی های امیرمحمد بود که دهن همه مان را سرویس کرده.یعنی خیلی خودمان را کنترل کردیم که نکشیمش.تن لش.اه.آدم های مفت خور کلن آدم های رو مخ اند.خیلییییییییییییییی.امیر حسین شعورش قابل مقایسه با آن گنده بک نیست.آنقدر که مودب و ملاحظه گر است.هوای مامان را دارد .امروز مامان می گفت اگر به خاطر او نبود یک ثانیه هم در این خانه نمی ماند.حق دارد.خیلی وقت بود شاید بیشتر از چندین سال که دعوای جدی در این خانه نشده بود.به هر حال هر کسی ظرفیتی دارد.ظرفیت مامان تمام شده و من کاملن درکش می کنم.هیچ کس به فکر نیست.همه بدبختی های خودمان را داریم.امیر اما جای کمک در این وضعیت باری اضافه می کند به بدبختی هایمان.فهم و شعور ندارد.آخر هم امیر حسین اوضاع را آرام می کند.
 حالا بعد از این همه اعصاب خوردی مامان صدا می کند که "مهسا لازانیا می خوری؟بذارم ماکروفر برات؟"می گویم" می رم ورزش بعد که اومدم خودم میذارم گرم شه."
خجالت می کشم ازمامان.که چقدر دلش برای ما می تپد.از دستمان حرص می خورد.حق دارد که از ما دوتا ببرد و امیرحسین امید آخرش باشد.بعد جالب این جاست که ما در تمام فامیل زبان زدیم خیر سرمان.که هر موقع مامان را میبینند می گویند آرزوی ما این است که بچه های ما مثل بچه های تو بودند.بعد این جاست که مامان از آن پوزخندهای تلخ تحویلشان می دهد.نمی دانند که چه آرزوهایی برای ما داشته و دارد.نمی دانند که چه خون جگری می خورد از دست ما و البته ناگفته نماند که بابا.
می دانم که بهترین نبوده و متعاقبن ما هم پخ خاصی نبودیم اما مطمئنم که من هیچ وقت نمی توانم جای او باشم.که زندگی ام برای بچه هایم باشد.بچه هایی که معلوم نیست آخرش چه می شوند.که آخرش برای تو نخواهند بود.که به احتمال زیاد هیچ کدامشان تا ده سال دیگر ایران نیستند که حتی تنهایی هایت را پر کنند.چقدر سخت است مادر بودن.سنگین است.جرئت می خواهد.

No comments: