Tuesday, May 22, 2012

گفتی که حافظا دل سرگشته‌ات کجاست /در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم

چرا ما ،نسل ما انقدر بی حوصله است؟انقدر عجول و بی صبر است؟
چرا برای هم ، برای شناختن هم صبر نمی کنیم؟وقت نمی گذاریم؟چرا انتظار داریم همه چیز در نگاه اول پرفکت باشد ؟که بعدش در ذوقمان بخورد وقتی نقصی می بینیم؟پدران ِ و مادران ما این طور نبودند.عاشقی هایشان در دهه ی شصت و هفتاد گذشت که به نظرم اوضاع جامعه خیلی بهتر از الان نبود که بخواهیم خشونت ها و بی عاطفگی ها و بی رحمی هایمان را پای اوضاع افتضاح الان بگذاریم.نسل قبل از ما خیلی صبورتر بودند.برای شناخت هم وقت می گذاشتند.همدیگر را با نقص هایشان قبول می کردند و دوست داشتند.همین است که زندگی هایشان ،دوستی هایشان دوام ِ بیست ساله دارد.همین است که آرام ترند.چون می گذرند.می بخشند.می توانند که ببخشند.چند درصد ازبچه های نسل ما  حاضرند با یک آدم ظاهرن معمولی و متوسط از هر لحاظ وقت بگذرانند و صبوری کنند تا نقطه ی اوج رابطه؟ نقطه ی اوج از نظر من آن جاست که ته همدیگر را بدانیم.که بتوانیم واکنش هایمان  را در شرایط مختلف با درصد خطای پایین  حدس بزنیم.فقط رابطه ی عاشقانه را نمی گویم.دوستانه حتی.فرندشیپ.همه ی ما در ذهنمان یک آدم آرمانی و همه چیز تمام می سازیم واگر طرف مقابلمان کمی فقط کمی از معیار ما پایین تر بود پسش می زنیم.صبر نمی کنیم تا جبران کند.جبران نه حتی.صبر نمی کنیم که بشناسیمش.ظاهر را می بینیم و تمام.بعله استثنا هست.اقلیتی هست.اما چیزی که این روزها به وضوح نا امیدمان می کند اکثریت ِ عجول ِ ظاهر بین است.کاش صبوری را یاد می گرفتیم.کاش می فهمیدیم که چه روزها و لحظات نابی را با حماقت خود از دست داده ایم و می دهیم.کاش باورمان می شد که "پرفکت"ساختنی است .با رابطه و تلاش متقابل ساخته می شود.فست فود نیست که سفارش بدهی و ظرف چند دقیقه روبرویت ظاهر شود.همین می شودکه این نسل تنهاییش را با خیال پر  می کند.کاش کمی عاقل تر بودیم.چهل سالگی دیر است برای فهمیدن این چیزها.دیر است برای حسرت خوردن.  

No comments: