کل اتوبان های تهران را چرخ می زنیم.می خندیم و مسخره بازی در می آوریم.ن دیگر زده به سرش.محکم می کوبد به شیشه ی ماشین و می گوید "دافی با من دوست میشی؟"دختر ِ بیچاره مبهوت ما را نگاه می کند.من و م از خنده و خجالت زیر ِ صندلی ایم.کل مدت ترافیک ِ صدر را رقصیدیم و دیوانه بازی در آوردیم.واکنش ِ ملت هم در نوع خودش جالب بود.مهم اما ما بودیم.که دنیا را به چپمان دایورت کرده بودیم.دو ساعت بعد هرکدام خسته از دیوانه بازی هایمان روی پای هم خوابیده ایم یا به گوشه ای خیره مانده ایم و سیگار بر لب غصه هایمان را دود می کنیم و زیر لب آهنگی را زمزمه می کنیم که حتی یادم نمی آید چی بود.
مهم اما ما بودیم و بادی که لای موهایمان پیچیده بود...
No comments:
Post a Comment