Saturday, May 12, 2012

اتوپیا

از آن دوره هاست که ذهنم خیلی شلوغ است و نیاز به یک نظم اساسی دارد.یک تصمیم جدی یا یک هدف گذاری کوتاه مدت.
امتحان ها در راه است و من عین خیالم نیست.کلی کتاب قرار است بخرم با پول نداشته ام !وقت هایی که از درون خالی می شوم و فکرم این طور شلوغ پلوغ است کتاب خواندن خیلی کمک می کند که همه چیز بهتر شود.نوشتن هم همین طور.باید به خودم ثابت کنم  که می توانم چند کار را همزمان با هم جلو ببرم وگرنه دیوانه می شوم از فکر ناقص ماندن یا انجام ندادنشان.این دوقطبی بودن ها باید یک جا تمام شود.این که یک روز بمب انرژی باشم و فکر کنم می توانم استارت چهار تا کار را همزمان بزنم و یک روز بگویم نه نمی شود واقعن خسته ام کرده است.یا باید روی یکی شان تمرکز کنم یا قبول کنم که همزمان پیش بردن شان خسته ام می کند و به دلیل حجم بالای کارها یک جاهایی هرکدام  ممکن است سرعت گیر ِ پیشرفت ِ دیگری شوند.
اما من دومین راه را انتخاب کرده ام.همه با هم جلو می روند.باید بروند.دوست دارم مطمئن باشم که چیزی را ول نکردم .که همه شان در یک مرحله ای هستند بالاخره.شروع شده اند حداقل.این طوری فکرم راحت تر است.بهتر می توانم تصمیم بگیرم.
بدبختی این جاست که من به کار متوسط راضی نیستم.یعنی اگر قرار باشد کاری  انجام شود باید صد در صد کامل و با توجه به شرایط عالی انجام شود. یک وسواس ِفاجعه که خیلی جاها لزومی ندارد.
همه ی این ها دست به دست هم داده تا به فکر یک روان کاو ِ خوب باشم.فقط در حد این که این اطمینان توانستن را به من بدهد.احمقانه است ولی این شک ، این فکر فلجم کرده است.باید یک جا تمام شود . هرچه زودتر بهتر.

پ.ن:
نه کم، نه زیاد،
هزار سال تمام
یعنی تمام عمر
تنها زیر پای خود را پاییدم و
از روی خود گذشتم.
تا امروز به برکت کلمات
به عطر آرام آسمان برکشیده شوم.
راه... دشوار بود و
دو دست من
از دعوت  خودم به یکی خواب آسوده
خالی تر...!
حیرتا
بیدار نشین شب و روزی
که من بوده ام،
نه جغد به ویرانه ام دیده است و
نه واژه در دهان لال.
من
مقام خاک را
به توتیای نی از نماز ملکوت نوشته ام
تا به یاد آورم که از کجا آمده
چه کرده
و چرا آسمان را در خواب مومنان خسته
مرور می‌کنم.
پا بر خویش نهادن و از خود گذشتن
راه بر آمدن به آبی ها بود
راه رسیدن به آرامش.
من
پا برخویش نهادم و
از خود گذشتم
بی که بر آمدن از آفاق آفتاب را
خواسته باشم.
آبی ها خود به جانب ام آمدند.
آسمان ها، عشق، امید، آرامش
خود به جانب ام آمدند.
نه کم، نه زیاد،
او که
نظر به دعای دردمندان میهن من دارد
پیاله پرده پوش خویش را
به تشنگان چشم به راه باران
خواهد بخشید.
 
 سید علی صالحی


باشد که این گونه شود واقعن...

No comments: