Thursday, October 13, 2011

...

بدی این روزا اینه که وقتی بریدی و دیگه نمی تونی ادامه بدی همین جور کار و رابطه و آدم و از این جور مشغله هاست که می ریزه سرت.نمی تونی بری به این همه آدم که به واسطه ی درس و کار و دوستی یا هر چی باهاشون در ارتباطی بگی آقا جون ول کن منو بذا به حال خودم باشم.نمی شه واقعن.حتی اگه بشه هم کار احمقانه ایه.وقتی جرئتش نیست که زندگیتو تموم کنی پس بهتره با شدت بیشتری ادامه اش بدی.نباید بذاری ول شه زندگیت بیفته دست هر کس و نا کسی.یا باید با شرافت تمام،بی خیال شد و همه چی رو تموم کرد یا نباید گذاشت ول شه.هرچند فک کنم کاملن واضحه برا همتون که من دارم زر مفت می زنم دیگه؟چون در مرحله ایم که زندگیم رو بی خیال شدم کلن.ملت عزیز تریناشونو می سپرن دست خدا من زندگیمو ول کردم تو یه رودخونه که آب همین جور می برتش این ور اون ور.آخه من هرچی رو سپردم دست خدا دیگه بهم پس نداد.منم از یه جا به بعد بی خیال شدم.گفتم چه کاریه؟این جوری حداقل می شینی کنار رودخونه هه تماشا میکنی زندگیتو.اونجوری هی باید حرص بخوری چی شد چی نشد.اما وقتی بغل آبی هرموقع خسته شدی از تماشا هرموقع دیدی دیگه نمی تونی ببینی چه گهی داره زده می شه به همه چی به رودخونه هه میگی بده زندگیمو.نخواستم بابا.بده خودم.خودم تمومش کنم بهتره اصن.چی داشتم می گفتم که رسید به اینجا؟هااا.داشتم می گفتم ول نکنید زندگیتونو .من ول کردم الان موندم توش.نمی دونم چی کار کنم.خلاصه که بد روزگاری شده به والله.به والله؟به هر چی.چه می دونم...


No comments: