Thursday, October 6, 2011

گر مساعد شودم دایره چرخ کبود هم به دست آورمش باز به پرگار دگر

یک ساعته این صفحه بازه و جرات نمی کنم چیزی توش بنویسم.هی خودمو با گودر مشغول کردم که چشمم به این صفحه نیافته.می ترسم.از کلمه ها می ترسم.بهترین هاشونم نمی تونن حس و حال این روز ها رو برسونن.کدوم جمله ها و کدوم کلمه ها می تونن کاری کنن که شما بفهمین از چهاررراه ولی عصر تا ونک به من چی گذشت؟که تو ساعی رو اون نیمکت من چه حالی بودم؟که حرفای نون مثل یه سیلی محکم تو صورتم بود؟
جدا از فکر ها و پریشونیام برای اون،باعث شد خودم یهو چشامو باز کنم و ببینم چه گهی به زندگیم زدم.اون جا بود که فهمیدم مه سای این یه سال من نبودم.یه آدم لا ابا لی از همه جا بریده بوده.از همه کس گریزون بوده که واسه خر کردن خودش گه گاهی یه لبخندی به آدما می زده .واسه این که فک کنه هنوز می شه اومیدوار بود که هنگ اوت های مسخره و الکی،آدمای باری به هر جهت و روزای آفتابی طولانی می تونن دلیلی واسه زنده موندن باشن.واسه این که خیال کنه می شه با چیزای به همین سادگی و آدمای روتین خوش حال بود.ولی اون مه سایی که همیشه تو ذهن من بود قرار نبود این طوری شه.قرار نبود تا ته تو لجن و کثافت این آدمای لعنتی جدید دست و پا بزنه.قرار بود خوب معاشرت کنه،خوب بخونه،خوب ببینه،خوب زندگی کنه.قرار نبود این جوری خودشو بسپره دست باد.قرار نبود یهو که چشاشو باز می کنه ببینه یه سال زندگیشو به سر و کله زدن با آدمایی گذرونده که جنس اون نبودن.دنیاهاشون مثل اون نبوده.قرار نبود به هر آدم بی سروپایی اجازه بده که وارد دنیاش شه.که رویاهاشو خراب کنه.مه سا یه موقعی به خودش اومد که رویا نداشت.که آدمای لعنتی هرکدوم یه تیکه شو خراب کرده بودن.تقصیر خودش بوده که دنیاشو سپرده بوده دست اونا.تقصیر خودش بوده که به حرف حافظ هم گوش نکرده حتی اون موقع که بهش گفته:"تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد."مه سای این یه سال تکیه کردبه آدمایی که مال اون نبودن.مه سای این یه سال از رنج زیاد گذشته اش همه چی رو ول کرد رفت.گفت هرچه باداباد.مه سا ،اون سالِ از همه کس بریدن رو یادش رفت.یادش رفت که وقتی قوی بود،وقتی تکیه اش به خودش بود هیچ کس و هیچ چیز حق وارد شدن به زندگیشو نداشت.اما الان که به خودش اومده حس آدمی رو داره که نشسته دم در خونش و داره تماشا می کنه آدمایی رو که دارن یه تیکه از زندگیشو با خودشون می دزدن و می برن.مه سا دیگه نمی خواد این یه سال تکرار شه.مه سا نمی خواد خودشو ببینه که پشت تلفن  داره همراه ع زار می زنه و خودشو جای اون می ذاره و تمام رنج هاشو دونه دونه با تمام وجود حس می کنه.مه سا نمی خواد دوباره روزی رو ببینه که با تموم شدن رابطه ی دو تا از دوستاش حس کنه یکی از با ارزش ترین تیکه های زندگیش در عرض یه شب نابود شده.مه سا می خواد دوباره بشه همون مه سای دو سال پیش که بزرگترین رنج های زندگیشو یه تنه به دوش کشید.مه سا دیگه نمی خواد این یه سال تکرار شه...هیچ وقت
 
 
 
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
خرم آن روز که با دیده گریان بروم
تا زنم آب در میکده یک بار دگر
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
گر مساعد شودم دایره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
عافیت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند
غمزه شوخش و آن طره‌ی طرار دگر
راز سربسته ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر
 



No comments: