Monday, September 12, 2011

افسوس كه بي فايده فرسوده شديم _دو

الان که دارم این پست را می گذارم باید پشت میز تحریرم می نشستم و آن مقاله ی لعنتی زبان را ترجمه می کردم و باقی مانده ی کارهای این کلاس کذایی را انجام می دادم.اما حوصله ندارم.خیلی وقت است که حوصله ی کار و درس و زندگی ندارم.قبل ها وقتی کلافه و کسل بودم روی تختم دراز  می کشیدم و خیال بافی می کردم برای خودم.هی خودم را دل داری می دادم که غصه نخور  همه چیز این طور و آن طور می شود و بعدش راحت می شوی.خیلی از آن خیال ها واقعی شد ولی هیچ چیز راحت تر نشد.حالا حوصله ای برای خیال بافی هم ندارم.یعنی چند بار سعی کردم که دراز بکشم و چشم ها یم را ببندم و به اتفاق های خوب بعدی فکر کنم.اما چند لحظه بعد تصویر سیاه لعنتی چند سال بلا تکلیفی و در همین لجن بودن جای همه ی لحظه های خوب را می گیرد.مستند انقراض را یادتان هست؟که گوینده دارد از پشم ها و فواید گوسفند ها ی در صحنه تعریف می کند که یکهو یکی از آن ها از صخره پرت می شود پایین و گوینده می گوید:"چه فایده؟"قصه ی این روز های من است.این "چه فایده ها؟" و "که چی؟"هاست که نابودمان می کند.آخر یکی نیست به من بگوید عن سگ تو قبلا که کتاب می خواندی و لذت می بردی تهش می گفتی که چی؟وقتی یک سال تمام برای قبولی در این دانشگاه کوفتی با علاقه ی تمام و در تنهایی محض درس خواندی و تست زدی و بهترین سال زندگیت هم شد می گفتی "که چی؟"
نه .
هیچ وقت این قدر که امروز منتظر  پایان خوش زودرس همه ی اتفاقات کش دار زندگی ام هستم نبوده ام.هیچ وقت.دلم رفاه می خواهد.آسایش یا هرچیزی از این دست.حوصله ی بحث راجع به اعتقادات و اصول بالقوه ی تا ابد بالقوه مانده را که فقط سوهان روح است ندارم.حوصله ی صبر کردن برای بهتر شدن اوضاع این مریض خانه ی طاعون زده را ندارم.اعصاب مبارزه ی مدنی و دائم با جماعت زبان نفهم که مغزهایشان کرم گذاشته را ندارم.به قول "م" تئوری مبارزه ی بی خشونت جواب نمی دهد گاهی.دلم خون می خواهد.که همه ی این حیوان های پست فطرت آدم نما را ردیف کنم روی سنگفرش خیابان و با تانک از رویشان رد شوم.که صدای شکستن جمجمه هایشان را بشنوم.که دیگر کسی در این شهر لجن مال شده به من نگوید آستین ات را فلان کن و روسری ات را بیسار.که هر روز قیافه های کریه المنظر با آن پوزخندهای از روی قدرت شان را نبینم.که هر شب از صدای تپش نا موزون قلبم از استرس های بی جایی که بر ما تحمیل می کنند بی خوابی نکشم.دلم بی دغدغگی می خواهد.اسم اش را خود خواهی و بی هویتی و هر عن و گهی که این روزها به ما نسبت می دهند بگذارید.دلم می خواهد و تمام.

اخطار:نویسنده ی این پست پریود می باشد.تا اطلاع ثانوی نزدیکش نشوید!

1 comment:

Anonymous said...

shoma haruz darid asabanitar mishid!!albate hame injuriyan.kash on teoriye tanketun be haghighat bepeyvande!!