Wednesday, July 20, 2011

مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم

از نظر من آدم های تنهای شاد آدم های بزرگی هستند.به مرحله ای رسیدند که رابطه های اضافی مستهلک را از زندگی حذف کرده اند.می توانند خودشان را سرپا نگه دارند.بدون "دوستت دارم"های از سر دلسوزی حس می کنند خوشبختند هنوز.آدم هایی که برنامه ها و آرزوهایشان برای آینده تو را به وجد می آورد.ایده آل من فعلا همین است.عدم وابستگی.فکر کنم این عبارت بهتر از تنهایی باشد.دیدید این آدم هایی را که وقتی از بیرون به زندگیشان نگاه می کنی می گویی :"خدایا این به چه امیدی زندست؟"نه معشوق(ه)ای ،نه خانواده ای نه دوستی حتی.اما آن قدر پر از حس زندگی اند که خجالت می کشی از این ناله ها و نا امیدی های زندگی خودت.خب خیلی هامی گویند که آنها به "چیز"های متعالی تری فکر می کنند و فلان.من که نمی فهمم این "چیزها" را.کوچکم هنوز یا هرچی .چون فکر می کنم آدمها بالاخره آدمند.به هم نیاز دارند.هرچقدر هم که بزرگ شده باشند و سبیل هایشان در آمده باشد یا مادر شده باشند باز هم وقتی عزیزانشان را از دست می دهند(مثلا)می خواهند  کسی باشد که روی شانه هایش گریه کنند.اما دیدم و دیدید آدم هایی را که موقع به خاک سپردن عزیزترین عزیزانشان یا موقع بدرقه شان در فرودگاه های لعنتی برای سفرهای گاهی بی بازگشت دیگران را تسلی می دهند . از این همه مقاومت شان حرصم می گیرد گاهی.که وقتی از هق هق نفست بند آمده و به این فکر می کنی که بعد از رفتن این عزیزترین ها چه کار باید کرد؟چگونه می شود در کوچه ها و خیابان ها و کافه ها و رستوران هایی که با هم رفته اید قدم گذاشت و دیوانه نشد ؟چگونه می شود عکس هایشان را نگاه کنی و آلبوم را به گند نکشی با اشکهایت؟ این آدم ها ی وارسته ی فلان دستشان را به شانه ی عزیزشان می زنند و با لبخند میگویند :به خدا سپردمت.خوش به حال خدایشان.من نمی توانم.نمی توانم عزیزانم را به خدا بسپارم و دوباره زندگی معمولیم را بکنم.حس می کنم همه چیز را به باد سپرده ام اصلا.خاطرات و تکه ای از زندگیم را.خوشا به حالشان به هر حال.ما که بخیل نیستیم  ...

پ.ن:سریال فرندز می بینم. به شدت پیشنهاد می شود برای آنها که مثل من زندگی را زیاد جدی می گیرند.
قرار است ادبیات کهن شروع کنم.ذوق دارم خیلی.آن زمان که عرفان و رندی می خواندم حالم خوب می شد.یک جور ادبیات  درمانی را شروع کرده ام در واقع.
نزدیک دو ماه است که ورزش نکرده ام.قرار است اگر همراهی پیدا شود هر روز صبح برویم بدویم .باشگاه خسته ام می کند بیشتر.از هرگونه پیشنهادی و اعلام آمادگی برای همراهی استقبال می شود.

با تشکر

No comments: