Wednesday, July 20, 2011

صادق هدایت سه_بوف کور

بالاخره بعد از چهل و شش کتابی که از هدایت خواندم آمدم سراغ بوف کور.اشتباه کردم شاید.باید اول بوف کور را می خواندم.چون تم این کتاب اش با تم دیگر کتاب هایش فرقی نداشت.همان قدر تلخ بود و حقایق کثیف و غیرقابل هضم را با صراحت هرچه تمام تر به صورت خواننده می کوبید و از نظر من نسخه ی ایرانی" مسخ" کافکا بود.در مورد مسخ کافکا توضیحی که ویکی پدیا داده را برایتان عینا می آورم:

"مسخ سر گذشت انسانیست که تا وقتی می‌توانست فردی مثمر ثمر برای خانواده خود باشد و در رفع نیازهای آنان بکوشد، برای آنان عزیز و دوست داشتنی است. اما همین که به دلایلی دچار از کار افتادگی می گردد و دیگر قادر تامین مایحتاج خانواده نیست، نه تنها عزت و احترام خود را از دست می‌دهد بلکه به مرور به موجودی بی‌مصرف، مورد تنفر خانواده و حتی مضر تنزل پیدا می کند. این خانواده سمبل جامعه‌ایست که نسبت به افراد ضعیف و ناتوان بی‌رحم است و آنها را مضر و مخل برای خود می بینند و از انسان‌هایی فرصت انجام کوچکترین کارها را دریغ می‌کند که شاید بتوانند منشا کارهای بزرگ در آینده شوند. انسان رمان مسخ انسانیست که جامعه او را طرد کرده و او ناخواسته به گوشه تنهایی پناه برده و بدون اینکه آزاری برای دیگران و جامعه داشته باشد، جامعه قادر به تحمل موجود بی‌آزاری چون او نیست. هر لحظه زندگی برای او و اطرافیانش غیر قابل تحملتر می‌شود تا جایی که دیگران و حتی خود او نیز، از سر شوق، لحظه‌ها را برای رسیدن به مرگ می شمارند."

تنها تفاوتش با بوف کور شاید این باشد که شخصیت داستان هدایت همان مثمر ثمر بودن اولیه را هم ندارد و این فقط داستان را سیاه تر می کند.
من از صراحت هدایت در داستان هایش لذت می برم ولی  این همه تلخی و بدبینی در کارهایش دلم را می زند.یعنی اگر مثل من حماقت کنید و آثارش را پشت هم بخوانید ناگهان خودتان را می بینید که به دیوار اتاقتان خیره مانده اید و به خود می گویید :"من با این اوصاف برای چه تا الان زنده مانده ام؟"شاید رسالت کارهای هدایت ایجاد همین سوال در ذهن مخاطب باشد.که شاید کمی از روزمرگی زندگی مان بیرون بیاییم .اما به شرطی که منجر به یاس تام نشود و فقط تلنگری برای فکر کردن باشد برای بازنگری زندگی های به فنا رفته مان.نجف دریابندری در مورد بوف کور گفته:"این رمان را دوست ندارم چون زیادی منحط است."البته دریابندری در ادامهٔ این بحث واژه منحط را تعریف می‌کند و به عنوان سبکی ادبی مطرح می‌کند نه بار منفی این واژه.من این نظر را بیشتر قبول دارم تا نظر میلر که گفت :"این بهترین رمان ای است که تا به حال خوانده ام."یعنی حس می کنم این رمان برای جامعه ی خواب زده ی زمان قاجار مناسب تر است تا جامعه ی کنونی ما که خود تا خرخره در نا امیدی و سیاهی فرورفته و هر بی سواد نادانی یا هر مرفه بی دردی هم این را کاملا حس می کند.
با این اوصاف  یک بار خواندن  این کتاب را توصیه می کنم .

No comments: