Monday, February 21, 2011

حس لعنتی زنده بودن بعد ازهر بیداری و ادامه ی این نکبت...ا

1 comment:

Sleepless Dreamer said...

خوابیدن فرار کردنه من هروقت که داغونم و می‌خوام مثه همیشه‌ام فرار کنم می‌خوابم، حالا که محکومی به زندگی استفاده درست ازش بکن می‌شه که اون‌قدر شور برای زندگی داشته باشی که فقط در حد رفع خستگی بدنی بخوابی ... می‌شه بیدار بودن درد داره و سخته ولی تنها راه تموم شدن این زندگی زندگی کردن تا ابد که زنده نیستیم پس همین‌قدر که زنده‌ایم رو زندگی کنیم هرچقدرم که سخت باشه و درد داشته باشه ... به کسی فکر کن که داره می‌میره و کلی هم درد داره نمی خوابه می‌خواد از لحظه لحظه این زنده بودن استفاده کنه و زندگی کنه و حرف بزنه، ما هممون یه جایی هستیم بسیار نزدیک به مردن پس این نفسی که نمی‌دونیم دقیقاَ‌ چندتا دیگه بعدش مونده رو با لذت بکشیم ... مهسا من خودم هم هزار بار شده که پا شدم و گفتم لعنت که هنوزم زندم و بازم می‌گم ولی باور دارم که اگه قرار تغییری بدیم با درک کردن و حس کردن و فهمیدنمونه نه خوابیدن ... می‌شه باور کن که می‌شه سخته ولی مثه همه چیزهای سخت دیگه می‌ارزه....