Sunday, January 9, 2011

من این سرود ناشنیده را به خون خود سروده ام

دیروز داشتم به پریا می گفتم خیلی زور داره که هوا سرد باشه و برف نیاد.آدم حرصش میگیره که الکی باید تیک تیک بلرزه.امروز که از خواب پاشدم پرده رو کنار زدم(نه به امید آفتاب،طبق عادت)و یه چند بار پلک زدم تا باورم شه که گیجی بعد خواب نیست.برف میومد.با وقارخاصی البته.نه آنقدر تند و تیز که نگران  زود ته کشیدنش باشی،نه آنقدر ملایم و یواش که اعصابت را بهم بریزد.به سرم زد که دوربین را بردارم بزنم بیرون به بهانه عکاسی.کوچه ی ما جون میده برای همچین روزایی .مخصوصادرختای بلندش که شاخه هاشون از اون بالا بهم میرسن ویه سقف بمیر نمیر می سازن انگار.ولی یاد امتحان افتادم وتازه اگه حوصله ی اونم نداشته باشم هنوز چند تا از کار های هدایت مونده ودو،سه  تا مقاله ی جالب از چند تا مجله ی مختلف رو گذاشتم کنار که بیکار شدم بخونم.تازه کلی آهنگ خوب هم دارم که جون میده واسه همچین روزی که کنار شومینه بشینی وبا یه چایی دبش ازشون لذت ببری.فعلا دارم فرهاد گوش می دم . با اینکه رفته رو اعصابم حوصله ندارم عوضش کنم. چون تنها چیز دیگه ای که حوصله اش رو دارم همایون شجریانه که اونم این روزا که گوش می دم(مخصوصا خورشید آرزو را)گلوم درد میگیره از بغض ناخوانده و نا به جایی که میاد.اصلا کی بهش گفته که تصنیف وطن رواونجوری و با اون سوزبخونه که وقتی میگه "وطن،وطن"تن آدم بلرزه و بخواد بلند بلند بغض این دو سال لعنتی رو خالی کنه.آخه آدم که همه جا وپیش هرکس نمی تونه عر بزنه .در این مواقع ترجیح میدم همون خورشید آرزو بخونم که "بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست،عشق کدام است،غم کجاست.بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمری است  در هوای تواز آشیان جداست"ا
.
.
.

پ.ن : شعر "وطن"مال سیاوش کسراییه.تازه فهمیدم چرا اینجوری می شم بعد شنیدنش.همون فاز حماسی "آرش کمانگیر"توشه.خواستم بگم که انگ ناسیونالیستی نزنید.فقط کمی دردمان می آید ازظلم بی جایی که روا رفت  برمادران امیدوار پارسال و سیاه پوش امسال.همین ا

No comments: