Saturday, January 8, 2011

که هستم من آن تک درختی...

این روزها حالم بهتر است و فکر کنم دور همی ناهید تاثیر زیادی داشت در بهتر شدن اوضاع.کلا آواز دسته جمعی را به شدت توصیه میکنم.اینجوری هرکس حس خودش را داره که به طور نامحسوس با بقیه شِر میکنه.و گاهی ممکنه این حس انقدر پررنگ باشه که حتی در وجود بقیه القا بشه.مثل اونجا که داشتیم ای ساربان نامجو رو می خوندیم و وقتی به "تو مرگ دلم را ببین و برو"رسیدیم کیان در حدی خوب خوند که حداقل خود من اونقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که دیگه بیخیال خوندن شدم و سعی می کردم به صدای اون گوش کنم . همه مون می دونستیم که از دست دادن عزیز کم چیزی نیست وهمه دلمون می خواست با کیان همدردی کنیم.مخصوصا من که تو ختم و خاک سپاری هم نبودم واز اونجایی که هیچوقت استعداد خوبی در این زمینه نداشتم وقتی ناهید گفت که "چیزی بهش نگو" کلی ته دلم خوشحال شدم که لازم نیست باخودم کلنجار برم که این "تسلیت می گم"احمقانه رو چه جوری بگم که حالش بدتر نشه.فکر کنم همه ما هم ترجیح می دهیم بقیه چیزی نگن تا اینکه با یک تسلیت گفتن  ساده سرو ته مرگ عزیزمان  را هم بیاورند. کیان هم همینطور بود حتما.من کیان را خیلی نمی شناسم اما در همین چند تا برخورد هم می شد فهمید که چقدر تودار است و محکم .آنقدر محکم که در طی تمام مدت خواندن حتی زیر زیرکی هم اشک نریخت. آدم هایی مثل او حتما لازم نیست گریه کنن که بگن چقدر داغونن.گاهی از صداشون موقع خوندن هم می شه فهمید.ا

No comments: