Friday, December 7, 2012

waiting sucks

من چرا همش منتظرم؟بدیش اینه که نمی دونم منتظر چیم.فقط می دونم یه اتفاق خوبه.یعنی اگه اتفاق بدیم بیفته اینجوریم که خب این که طبیعیه.مثل همیشه از بخت بلند من این جوری شد.ولی یه خبر خوب،یه اتفاق خوب...نمی دونم.و این قضیه داره دیوونم می کنه.هی منتظری و هی هیچی عوض نمیشه.می دونم مضحکه ولی حسه دیگه.کاریش نمیشه کرد.حالا از کجا فهمیدم؟هیچی.یه مدت بود هی آشفته و پریشان و خل وضع و اینا بودم.آروم و قرار نداشتم.داشتم روانی می شدم دیگه.بعد شروع کردم با خودم حرف زدن که مهسا جان بیا یه دیقه بشین.انقد را نرو.انقد عصبی نباش.بشین یه ذره فک کن ببین چته.منم قانع شدم .نشستم کلی فک کردم.تمام گذشته مو ریختم وسط.دیدم نه.دردم تو گذشته نیست.حال الانمو چک کردم.دیدم یه ذره اش به خاطر اعصاب خوردی امتحانا و عقب بودن از کارا و درسا و ایناست.ولی خب من همیشه از درسام عقب بودم.چیز جدیدی نیست.اما هیچ وقت این طوری نشده بودم.بازم گشتم دیدم بعله.بحث آینده است انگار.بحث روزایی که نیومدن.انقد که این چندوقت هی خبر بد شنیدم و حال و احوال بد دیدم و پارسال ام هم به اون وضع گذشت دیگه خسته شدم.یعنی هم خسته ام هم این که به شدت امیدوار.بعد شما این دوتا رو جمع بزنید ببینید چی میشه؟دقیقا میشه حال من.مثل یک آدم ای ام که تو یه سلول زندانی شده و هر آن ممکنه اکسیژنش تموم شه و بمیره ولی امیدشو از دست نداده و همش منتظر یه معجزه است.خیلی دارم سعی می کنم خودمو آروم کنم بگم :"نیست "مهسا تا الان هیچی نبوده بعدشم هیچی نیست.ولی آروم نمیشم.بیاین کمک کنید به من .هی خبر خوب بدید بهم شاید از این حالت اومدم بیرون.فقط خواهشا نیاین "ئه بانچ آو کرپ" از قبیل این که دنیا قراره دو هفته دیگه تموم شه تحویل من بدید.اگر خبر خوب نمیدید حداقل برام یک گربه ی بسیار چاق بگیرید.چاق و سفید.متشکرم.

No comments: