Tuesday, November 27, 2012

به یاد حمید مصدق عزیز

 "وای،باران
باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
...."
این شعر جزء اولین شعرهایی بود که مرا به طور جدی شیفته ی ادبیات کرد. قبل ترش البته شعر "تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم" ( اسم اصلی اش سیب است فکر کنم)را خوانده بودم اما این یکی جور دیگری به دل ام نشست.تمام کلماتش یک حزن اصیل را تداعی می کند.بعد ترکه با شعرهای شاملو و سید علی صالحی و ... آشنا شدم کمتر سراغ مصدق می آمدم اما کافی بود یک جا این شعر را بشنوم تا هوس کنم و بروم دوباره قصیده ی آبی ، خاکستری ، سیاهش را بخوانم.امروز سالگرد درگذشتش است .خواستم یادی کرده باشم از او و امیدوارم روحش ،این روح عاشق  و ساده اش جایی آرام گرفته باشد...
 

No comments: