Saturday, August 4, 2012

و این گونه است که فرندز جاودانه می شود

فرندز بهترین سریالی است که دیده ام.الان هم چهارمین بار است که از اول شروع کرده ام به دیدنش.نه فقط چون سریال محشری است چون حس می کنم نیاز دارم به دیدنش.چون اتوپیای خود را در این شش نفر و زندگی شان می بینم.نیما دهقانی این  مسئله ی آرمان شهر بودن را خیلی بهتر از من توصیف می کند:
 
 " اتوپیا جایی ست که فرندز تمام نشود."

"خیلی از ماها فرندز را بعد از سال ۲۰۰۴ دیدیم. ولی فرندز دوره و زمانه نمی شناسد که. یک چیزی دارد که وقتی اپیزود آخرش را دیدی و گریه کردی و به آن آشپزخانه ی خالی فحش و لعنت فرستادی، طاقت نمیاوری رفتنشان را و برای کنار آمدن با این غم بزرگ دوباره اولین اپیزودش را پلی می کنی. هر چند بار هم که دیده باشی و هر چند سال هم که گذشته باشد فرقی نمی کند. جدا شدن این آدم ها غیر قابل باور است.
من نمی دانم اتوپیا کجاست، ولی هرجا که باشد حتما یک ربط بزرگی به فرندز دارد."
 
بعله دقیقا همین طور است .کمی رئال تر و محسوس تر بگوییم اتوپیا جایی است که ما و روابطمان به این سریال و الگوهایش نزدیک تر شود.نه منظورم این نیست که دقیقا مثل آنها باشیم.بحث این است که بتوانیم (مثلا) ده سال اینگونه با هم زندگی کنیم و با همه ی بدی ها و خوبی ها ونقص هایمان نه تنها همدیگر را قبول کنیم بلکه دوست داشته باشیم.در خیلی از قسمت های سریال در کنار این دوست داشتن دعوا و دلخوری هم پیش می آید اما هیچ وقت خودخواهی و منافع شخصی باعث به هم خوردن روابطشان نمی شود.یعنی پایه و بیس دوستی شان به قدری محکم است که حتی حاضرند به خاطرش از دوست دختر/دوست پسرهایشان که ممکن است به قول خودشان عشق زندگی شان باشند بگذرند.اما نه فقط به خاطر از خودگذشتگی و به قول ما ایرانی ها مرام کش کردن همدیگر.خیلی هم روند کار منطقی است و کاملا قانعت می کنند که به هم زدن یک دوستی(فرندشیپ) به خاطر یک رابطه ی عشقی تازه شروع شده ای که نتیجه اش نا معلوم است ریسکی ترین کار دنیاست.از طرف دیگر احترام به همدیگربا وجود سبک زندگی و ویژگی های شخصیتی بسیار متفاوت بیش از پیش به ما یادآوری می کند که چقدر ما وجامعه مان از این گونه روابط دور هستیم که حتی در محیط های کوچکی مثل دانشگاه یا محل کار یا همین جمع های دوستانه مان قادر به کنار آمدن با هم نیستیم و در چارچوب ذهنی مان هیچ الگوی زندگی یا رفتاری جز مال خودمان را قبول نداریم.در بهترین حالت ممکن است با هم کنار بیاییم ولی تهِ تهِ ذهن همه مان نمره ی کامل را به خودمان می دهیم و حاضر نیستیم یک لحظه خودمان  را در قالب زندگی ِ دیگری ببینیم.در صورتی که در فرندز به وضوح می بینیم که برای آسان تر کردن شرایط و مشکلات هم دیگر اگر لازم باشد از قالب و چارچوب زندگی خود خارج شده و مدتی در محیط و شرایط دوستشان و با قانون های او زندگی می کنند.مثل وقتی که جویی(که عاشق گوشت است) به خاطر باردار بودن فیبی(که به خاطر حقوق حیوانات گیاه خوار است) و ویارش به گوشت به او پیشنهاد می دهد که تا به دنیا آمدن بچه های فیبی جای او گیاه خوار شود و لب به گوشت نزند و جایش فیبی گوشت بخورد تا تعداد حیوانات کمتری کشته شوند و فیبی عذاب وجدان نگیرد!هرچقدر هم خنده دار و مسخره باشد نشان می دهد که چقدر به هم احترام می گذارند و چقدر همدیگر را با این همه تفاوت دوست دارند.یا مثلا وقتی که ریچل باردار است و با راس هم خانه شده  و از او می خواهد که با هیچ زنی بیرون نرود چون او حس خوبی ندارد و حسودیش می شود.با این که درخواستش خیلی غیر منطقی است راس قبول می کند وبرای راحتی او با هیچ دختری بیرون نمی رود.تصور این چنین رفتارهایی در جمع دوستی های ما کمی دشوار است.ریشه یابی و باز کردن دلایلش هم بیشتر از ده پست طول می کشد.خلاصه می خواهم بگویم که محبوبیت (و به نظر من معجزه ی)این سریال به این دلیل است که در عین خنداندن شما تا سرحد مرگ !  به طور ناخودآگاه یک زندگی ایده آل در ذهن شما ایجاد میکند و همین است که تمام کسانی که عاشق این سریال شده اند دلشان میخواهد یک کافی هوس می داشتند که هر بعداز ظهر با دوستانشان در آن زندگی یکنواخت شان را،بدشانسی ها و بدبیاری هایشان را و لحظات خوب و خوششان را با هم قسمت می کردند.اگر به طور ایندیویژوال و فردی به زندگی هرکدام در طی این ده سال نگاه کنیم می فهمیم که چقدر دشواری ها و بدبختی ها یشان بیشتر از خیلی از ما بوده است.اما تنها چیزی که آنها را به جلو سوق داده همین با هم بودن و دلگرمی وجود دوستانی است که با وجود گارسون بودن یا یک بازیگر چیپ درجه ی سه بودن یا یک باستان شناس حوصله سربربودن  یا یک دختر وسواس و بیش از حد منظم بودن نه تنها در کنارت می مانند بلکه از هیچ کمکی برای بهتر کردن حالت و آسان کردن روزهای سخت زندگی ات دریغ نمی کنند.همین است که همه ی ما دلمان می خواهد که فرندز هیچ وقت تمام نمی شد و همین است که فرقی نمی کند برای دومین بارباشد یا هزارمین بار اما باز شروع می کنیم به دیدن تک تک اپیزودها از همان سیزن یک.فرقی نمی کند دوهزار و چهار باشد یا دوهزار وسی.ما به هر حال دلمان برای آن خانه و کافی هوس لعنتی و آن شش نفر آدم دوست داشتنی تنگ می شود.

No comments: