Sunday, July 22, 2012

ما بازیگران گم نام کدام تراژدی بودیم؟

سکانس پنجم
  مهمانی خاله سهیلا.مامان دارد با کیانا حرف می زند.بحث تربیت کودک و از این خزعبلات است.چیزی که من میشنوم این است:"بلا بلا بلا".یکهو مامان اسم محمدرضا را می آورد.گوشم را تیز می کنم.می گوید":مهسا تمام بچگی اش را با رضا گذراند."بغض است و بغض که نباید بترکد.زشت است.مردم چه فکر می کنند؟دختر به این گندگی برای چه باید گریه کند؟ 
 سکانس ششم
  نوتیفیکیشن محمدرضا.(اولین )لایکی که برای عکسم زده جرقه ای شد برای آمدن اشکهایی که تمامی ندارد.باور نمی کنم که می رود.باور نمی کنم.تنها دل خوشی مان این است که ویزایش مالتیپل است.می گوید:"پول بلیطم را بدهید آخر هفته ها ایرانم."حتی شوخی اش هم درد دارد.

ادامه دارد...

No comments: