Friday, July 20, 2012

ما بازیگران گم نام کدام تراژدی بودیم؟

سکانس اول
   نازنین از دانمارک برگشته و حالا من و او محمدجواد  بعد از کلی چرخ زدن در توچال داخل رستوران محبوبمان منتظر سفارش مان هستیم.محمد رضا؟رفته ازبکستان ویزای آمریکای لعنتی اش را بگیرد و سیزده مرداد برود.محمدجواد می گوید:"رضا هم جدی جدی رفتنی شد." من مثل یک کوآلای غمگین روی میز ولو شده ام و مثل یک لوزر واقعی می گویم:"تنها شدیم".نازنین یک اَه کشدار می گوید وبحث را عوض می کند.

سکانس دوم
   روی یکی از نیمکت ها ی رو به دریا در اسکله نشسته ایم و خیس عرق از دوچرخه سواری طولانی مدت روی هم ولو شده ایم.یکهو یک لاک پشت انداره ی اژدها می آید روی آب و یک حالت کیفوری شروع می کند دست و پا زدن.شک ندارم همه مان در لحظه آرزو کردیم کاش جای آن لاک پشت بودیم.لاک پشت ها که دلتنگی و این ها ندارند راستی؟ها؟

سکانس سوم
   موزه ی مقدم.نوستالژیک تر و رویایی تر از چیزی که بشود تصور کرد.چند هزار بار آرزو کرده باشم آن خانه مال ما بود خوب است؟حیاط کوچک با آن حوض خواستنی برای ما میشد و حیاط بزرگ برای عزیز.شاید محمدرضا هم ماندنی می شد و دل می بست به پیچک ها و درخت هایش.شاید فرناز برمی گشت و با امیر در آن اتاق کوچک رو به استخر زندگی می کردند.
شاید همه چیز مثل سال هفتاد و شش می شد.

سکانس چهارم
  روی عرشه ی کشتی در حال عکس گرفتن هستیم.نوراسکله و چند هتل بزرگ ،تاریکی مطلق و ترسناک شب وسط دریا را کمرنگ می کند.حس مرگ بیشتر از هرچیزی غالب است.لذتی وصف نشدنی تمام بدنم را تسخیر می کند.به خیالم که جاودانه می شوم.که مرگ فقط و فقط در این لحظه است که مرا جاودانه می کند.البته صدایی در ذهن ام هی تکرار می کند که چخ پخ یمه!بعله.صداهای ذهن من به زبان ترکی و لهجه ی آذری هستند .انگار که بهتر می فهمم.

ادامه دارد...

No comments: