این روزها از شلوغ ترین روز های این چندوقت است و حداقل تا بهمن هم چنان ادامه دارد.نمی دانم چرا آمدم این جا که این ها را برایتان تعریف کنم شاید برای این که ذوق زده ام از این که بالاخره ازآن وضعیت معلق نکبت بیرون آمدم.شاید هم برای این که چند وقت دیگر که آرشیو این جا را خواندم این پست گواهی باشد بر بازگشت من به زندگی عادی در این اوضاع قمر در عقرب خانواده و دوست و درس و کار و... در این دو سه روز کلی ایمیل و پیغام جواب نداده داشتم که جواب دادم.یک ایمیل به استاد زبان زدم که لکچر این هفته را کنسل کند و خوش بختانه موافقت کرد.سر کلاس هایی که باید می رفتم و خبر داشتم(!)رفتم که در نوع خودش پیشرفت بزرگی است.مثل آدم شروع کردم به درس خواندن برای امتحان های این چند هفته.فیلم هایی که از تابستان روی اعصابم بود که ندیدمشان دیدم.یوسف آباد خیابان سی و سوم را خواندم و بیگانه ی آلبر کامو رو به اتمام است.با خانواده معاشرت مقبولی کردم که از من غار نشین این چندوقت بعید بود.لباس هایم را اتو کردم.بالاخره گشادی را کنار گذاشته و خریدهایی که از شهریور مانده بود را تمام کردم.داروهایم را مرتب می خورم که دیگر این فین فین های لعنتی تمام شوند.هرشب به طور مازوخیست واری ! فرندز می بینم.امیر حسین را از مدرسه می آورم.قرار است تا آخر آبان این جزوه ی عربی و دینی را تحویل بدهم که از این هفته شروع می کنم.از آن طرف قول ویراستاری چند کتاب را به یک انتشاراتی داده ام .اگر وقت ورزش کردن هم داشتم همه چیز تکمیل بود.خلاصه که تا می شد دور خودم را شلوغ کرده ام که فکر و خیال الکی نکنم.که هی فکر رفتن به سرم نزند.هنوز هستند کسانی که دلیل ماندن من باشند.شاید اوضاع آدم ها و روزهای این شهر بدتر از این نشود ولی وقت رفتن نیست.باید بمانم.کسی که بدون جنگ میدان را خالی می کند فرقی با بازنده ندارد.نمی خواهم بازنده باشم...
No comments:
Post a Comment