Saturday, August 20, 2011

برای او که عزیز ترین است

اومده تو اتاقم در رو بسته.دستمو گرفته یه چیز گذاشته کف دستم.میگم این چیه؟میگه:هیس.به کسی نگی .لازمت میشه.یه چک پوله.میگم من که پول نمی خوام.می گه چرا می خوای.میگم آخه...میگه آخه نداره.به ماماینا نگیا.
بغض ام گرفته.ازینا که از گلو دردم بدتره.یه کاری می کنه آدم دیگه روش نشه بره پیشش درد و دل کنه.اصلن دلم می خواست بمیرم اون لحظه.اون همش فکر می کنه که ماها قراره بریم پی زندگیامون.فکر می کنه هیچ کس به فکرش نیست.همش می گه مهم اینه که شماها خوشبخت شید.نمی دونه که...نمی دونه تمام زندگی منه.نمی دونه که وقتی دیگه می برم از همه چی اون تنها پناهمه.هیچ وقت هم که اینجا رو نخواهد خوند.مهم نیست.یه روز همه زندگیمو ول می کنم وبی خیال این آرزوهای بی سرو تهم می شم و می رم تا آخر عمرم پیشش می مونم.الان که قبول نمی کنه.ولی اگه رضا و نازی برن قبول می کنه.می رم ازش آشپزی یاد میگیرم.باهاش سریال های ام بی سی رو نگاه می کنم.باهاش می رم مسجد حتی.با هم می ریم خرید دوباره مثل اون موقع ها که بچه بودم.مگه آدم از دنیا چی می خواد؟خب آره من خودم به شخصه چیزای زیادی می خوام.این که بابا دوباره مثل قبلنا خوشحال باشه.کاراش درست شه.مامان افسرده نباشه.منم هی همین جور آرزوهام تیکه پاره نشن .ولی مثل اینکه این چیزها خیلی زیاده برای "خواستن".درست نمی شه هیچی.دیگه درست نمی شه.requeem for a dream رو دیدید؟یه چیز تو همون مایه ها.خواستم بگم دعا کنید واسم.یاد یکی افتادم که تو گودر گفته بود...هیچی حوصله ندارم بگم چی گفت.در آخر هم متاسفم اگه وقتتونو با خوندن این پست تلف کردید.بقیه اش رو نخوندید هم نخوندید.چون واسه شما نیست.


برای بانو که یه روز می رم پیشش برای همیشه:

ریشه در خاک بغض می کند
ساقه از ناله لبریز 
تا جوانه
چروکیده و گریان 
بوسه ی خورشید را 
تجربه کند.
بانو!
چروکیده و
گریان و 
بی تجربه مانده ام.





2 comments:

nahid said...

mahsa..
manam faghat sare mamanbozorgo bababozorgam bud ke ehsas kardam az hameye "khastani"haam mitunam begzaram. unmoghe ke madarjan mariz bud, mitunestam tamame royahaye "bi saro taham"o bikhial sham o t aakhre omram pahasho masaj bedam ke dobare betune rah bere...
nemidunam chi hast too ina ke adamo intori mikone...

مه سا said...

مهره ی مار دارن شاید:دی ولی دلیل من اینه که اون همه ی زندگیشو گذاشت پای ماها.یعنی من که نوه اش بودم تازه ولی از بچه هاش بیشتر به من می رسه...یه جور عجیبی دلبسته و وابسته شم.یعنی انقدر مطمئنم حاضرم از همه چیم واسش بگذرم که واسه ی مامانم مطمئن نیستم