Sunday, July 24, 2011

زندگیم لب مرزه ولی به سختیش می ارزه...

فیس بوک پدیده ی جالبی است که دوستان دبستانت تو را از آن طریق پیدا می کنند و با هم قرار می گذارید که بعد از ده سال هم دیگر را ملاقات کنید.خسته کننده تر و نا امیدکننده تر از چیزی بود که انتظار می رفت.بیشتر از نصف گفتگویمان حول تعریف خاطرات یکی از دوستان مبنی بر احضار روح در خوابگاهشان گذشت .در ابتدای بحث بنده با چشمانی گرد به دوستمان که با هیجان از نعلبکی متحرک و افاضات ارواح محترم صحبت می کرد نگاه می کردم و اوج داستان جایی بود که گفت حتی روح حافظ (سید خفن های بهشت و یکی از آقاهامون)را احضار کردند.و من می خواستم بگویم که "لطفن روح حافظ را به بازی نگیرید!"اما چیزی نگفتم و تا آخر بحث به کلاغ های پارک قیطریه نگاه کردم و فکر کردم که چقدر حالم از زوکربرگ به هم می خورد که زندگی ملت را این چنین به بازی گرفته و خودش میلیارد میلیارد پول پارو می کند و به ریش جماعت فیس بوکی می خندد.به هر حال این روز خسته کننده هرجور که بود گذشت و من درحال حاضر دارم خرت خرت چیپس می خورم و فرندز می بینم و قااار قااار!!!!( نه قاه قاه ها دقیقا همین قار قار)می خندم و به هیچ کجایم هم نیست که زندگی باید چگونه بگذرد که نمی گذرد.همین دیگه .اهم اهم...
پ.ن:تیتر از گروه آبجیز 

No comments: