Sunday, July 3, 2011

عصبانی و خسته ام.عصبانی از خودم ؛که چرا بعضی روابط را اینقدر عمیق تصور میکنم و خسته از این امتحاناتی که تمامی ندارند.حوصله ی توضیح بیشتر راجع به مورد اول را ندارم.چون به اندازه ی کافی با خودم  دعوا و جر و بحث کرده ام...


پ.ن یک:چند بار پیش آمده بود که آدم ها ی مختلف به طور مستقیم یا غیر مستقیم گفته بودند که زود قضاوت می کنم.قبول نکرده بودم.چون راجع به چیزی حکم مطلق نمی دادم.به خیال خودم فقط نظرم را می گفتم.(هم چنان همین خیال را می کنم!)اما امروز خودم به بدترین شکل ممکن قضاوت شدم. طرف حکم هم داد چسباند به پیشانیم.در این حد!آدمی که فکر می کردم دوست "معاشرتی" خوبی بود...همچین دنیایی است...بعله


پ.ن دو:سه شب می شود که درست نخوابیده ام.پانادول را به زور آب قورت می دهم که بخوابم.خدا را چه دیدید؟شاید شانسم زد دیگر پانشدم...

No comments: