می خوام به زندگی برگردم.بشم همونی که همیشه بودم .خیلی تحفه نبودم ولی اینجوری سرگردون هم نبودم.بی هویت شدم انگار.باید از درس شروع کنم.حرف امروز "ع"یکمی تکونم داد. وقتی فهمید معدل ترم قبلم شده هیژده و خورده ای گفت بابا تو الان باید جان هاپکینز باشی وفلان.جان هاپکینز نمی خوام ولی همون حس راضی بودن نسبی از وضعیت و پایگاه اجتماعی خوب بود تا حدی.حداقل دلیلی بود برای داشتن انرژی و امید به یه آینده ی مطمئن تر.یه روزایی که مثل امروز رو هوا نباشم.باید شروع کنم.میشه.میدونم.
No comments:
Post a Comment