آرایشگاهی که میرم اس ام اس زده تو پنج خط عید و تبریک گفته و یادآوری کرده که فلان روز و فلان ساعت وقت کوتاهی مو دارم. از اون موقع دارم غصه می خورم که نکنه آرایشگره مثل اون قبلیه نفهم باشه و جای یکی دو سانت یهو نصف موهامو برباد بده.بعد واسه اینکه یادم بره دارم چلچراغ ویژه ی نوروز رو ورق می زنم و گهگاهی یه چیزایی می خونم از توش.یهو یادم میفته چند سال پیش یکی از آرزوهام نوشتن تو این مجله ی لعنتی بود.می رسم به صفحه ی نسل چهارمی ها وشروع می کنم به خوندن.خزعبل محض.کجای نسل ما اینه آخه؟چند درصد این نسل اصن فرهاد و می شناسن که بخوان گوش بدنش؟برای اینکه الکی آمپرم نچسبه به سقف مجله رو می بندم ومیرم آشپزخونه که باقی کتلت ها رو درست کنم.ما رو چه به نسل و آرمان و دغدغه ی متعالی آخه...ا
No comments:
Post a Comment