معجزه لازم نیست ممکن شدن یه چیز غیر ممکن باشه.همین که آدم همچین دوستایی داشته باشه که می دونن کی باید بیرون بیارنت از این وضعیت خسته و داغونی که داری کافیه واسه این که کل روز منگ باشی از خوشحالی وزبونت بند بیاد ازشدت منگی.اصلا همین آدمان که میشن جواب این سوال خیلی ها که چرا بعد کنکورم موندم ایران و نرفتم.خیلی ها گفتن که 7 سال می مونی اینجا مثه سگ درس می خونی وبعد هم که بخوای واسه تخصص بری کلی دنگ و فنگ داری وهمین الان بری بهتره.اولن که اگه می رفتم اونجا هم خیلی در حد نرمال نمی تونستم درس بخونم واون وضعیت"مثل سگ درس خوندن"هم چنان ادامه پیدا می کرد .دومن قرار نبود که برم اونجا از صبح تا شب واسه خودم خوش باشم و ول بگردم و هر از چندگاهی دلم واسه دوستان و خانواده وخیابون ولیعصر و لواشک مامان بزرگ و باغ فردوس و تئاتر شهر و کافه ری ...........تنگ شه و یه ذره "هم سیک"بازی در بییارم و دوباره به عیش ونوش بپردازم.به هر حال اونجا هم باید درس می خوندم با این تفاوت که اونجا غم غربت بود و عادت کردن به زبان و لهجه و فرهنگ اونا.البته اینارم می دونم که اونجا تهش از یه دانشگاه فرنگی مدرک میگیری نه از دانشگاه تهران که دانشکده ی پزشکی اش در بهترین حالت تو رنکینگ جهانی 270امین دانشگاه دنیاست و اینکه آزادی سیاسی و اجتماعی داری و کسی کاری به کارت نداره ولی آدم همیشه باید فکر کنه در قبال چیزی که از دست می ده چی قراره بدست بیاره.در حال حاضر توان و حوصله ی کوچیدن و ساختن زندگی و پیدا کردن دوستای جدید و کنار اومدن با دنیا ی یه سری آدم دیگه رو ندارم و آسایش و امنیت فکری الانم (که حاصل کلی بدبختی و کلنجار رفتن باآدمهاییه که الان شدن بهترین قسمت زندگیم)رو با هزار تا مدرک ورفاه نسبی وهر کوفتی که اونایی که رفتن دارن و من ندارم عوض نمی کنم.همین
پ.ن:در ضمن یادآوری میکنم که دارم در مورد شرایط الانم صحبت میکنم و می دونم که این حکومت لعنتی خیلی وقتا آدمو به یه جایی می رسونه که مجبورش می کنه همه ی مزیت های موندن در کشور خودش رو بی خیال شه و بذاره بره...ا
No comments:
Post a Comment