Tuesday, October 2, 2012

you don't know anything about me

 جمعه کنسرت همایون بودیم .خلاصه ی حال ما این بود که کل دو ساعت مو به تن ما سیخ بود.چه صدایی.چه همایونی.چه سهراب پورناظری ای.آدم می خواست بمیرد.هرچند آقای "ع "عزیز شاکی بودند که چرا کمانچه را زیر خرک می زد و این  حرکت مثل این است که آدم با پیژامه برود مهمانی.به هر حال  از آن جا که ما قانعیم بسیارهم لذت بردیم (هرچند کی بدش می آمد که به جای پورناظری ها گروه دستان بود و همایون خورشید آرزو یا وطن را می خواند؟)آقای "ع" تخصص بسیاری در گند زدن به حال خوب شما در هر زمانی دارد.انی وی این موقعیت ها را از دست ندهید به کنسرت بروید و حال خود را دگرگون کنید.
 
رفتم خونه ی عزیزینا.این که از آمدن من انقدر خوشحال می شوند بهترین حس دنیاست.از این روست که بنده در مواقعی که هوا ابری است به آن جا پناه می برم.امن ترین خانه ی دنیا.داشتم برایشان شام آماده می کردم که "م "گفت بیا با ما  زندگی کن .خیلی حال می دهد.من هم گفتم پول می گیرم.جدی گرفته بود. نیم ساعت داشت پیشنهادات متفاوتی می داد که اگر نمی گفتم شوخی کردم به سه میلیون در ماه رسیده بود.


 محمدرضا.اوم؟خب چیزی که مبرهن است این است که ملالی ندارد جز دوری ما.(در این هم شک داریم حتی)یعنی به معنای واقعی کلمه ملالی نداردها.برخلاف همه ی کنایه هایی که این عبارت" ملالی نیست جز..." در ایران دارد در آمریکا کاملا شفاف و بدون هیچ کنایه و استعاره ای بیان می شود.یعنی بعد از آن "جز" لعنتی یک کلمه یا عبارت قرار می گیرد.نه هزار جمله با هزار تبصره.خوش حال و راضی است و می خواهد زن بگیرد.اگر قضیه جدی شود ژانویه می آید ایران.خوش به حال ما می شود.


و در آخر هم دوستمان می فرمایند که "يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ؟"


این طوریاست...

No comments: