Monday, October 8, 2012

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است ...

از آنجایی که در چند پست قبلی گفته ام که آدم ها باید دلتنگی خود را ابراز کنند و اگر خدا بخواهد بنده هم جزء این آدم ها به حساب می آیم از خودم شروع کرده و می گویم :
"دلم برایت تنگ شده.بدون مقدمه و شعر و فلان.با این که دیگر دوستت ندارم اما دلم برایت تنگ شده."

اگر فکر می کنید که امکان ندارد که آدم یکی را دوست نداشته باشد اما دلش برایش تنگ شود اشتباه می کنید.گذشته گاهی وقت ها چنان زخمی بر دلتان می گذارد که هیچ وقت التیام نمی یابد.این زخم جای خالی آدم یا آدمهایی است که دیگر نیستند.شاید خودتان خواستید که نباشند.خودتان برای نجات زندگی تان خواستید که نباشند.شاید هم ناخواسته وبه جبر روزگار از هم جداشده اید و الان هم فرسنگ ها از هم دورید.نمی دانم شرایطتان چیست.اما میدانم که یک روز دوباره چشمتان به این زخم لعنتی می افتد و از درد به خود می پیچید.این درد لعنتی که اول نمی رود به سمت منطقتان تا از آن اجازه بگیرد و منطق تان دلیل بیاورد که:"ئه؟تو که این آدم را دوست نداری؟"یا "توکه می دانی او آن سر دنیا خوشبخت است و تو خوشبختی او را می خواهی؟" این درد می رود به خاطرات گذشته تان ، چند تا تصویر محشر،چند تا لبخند دیوانه کننده ، چند تا نگاه عاشق و چند تا دوستت دارم پیدا می کند و می آورد می گذارد جلوی چشمتان.شما در این لحظه دیگر به این فکر نمی کنید که آن آدم یا آدم ها را دوست ندارید و به طور قطعی رفتنشان خیلی بهتر از ماندنشان بوده است.تنها چیزی که میبینید همان تصاویر خوب لعنتی است.دلتان تنگ می شود.آنقدر تنگ که مچاله می شود و تا می شود و له می شود و بعدش هی سعی میکنید دوباره منطق ذهنتان را فعال کنید که :"خوب شد که رفت.این طور خوشبخت تر است.این جا می ماند که چه؟ " یا  "باید می رفت.تصور کن که هم چنان دور و برت می چرخید؟زندگی ات یک تراژدی بی پایان می شد." و بعله.منطق تان پیروز می شود و برمی گردید به زندگی عادی.اما زخم؟با لیزر و این ها هم خوب نمی شود.جایش تا ابد می ماند.بعد یادتان می افتد که چه خوب که "ابد"وجود ندارد.چه شانسی آوردیم واقعا.

No comments: