Monday, August 6, 2012

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

من الان واقعن رو به پکیدنم و با کاردک هم نمیشه جمعم کرد.الانم که  گریه ام بعد از هفت ساعت قطع شده مامان خانوم تو اوو داره با نازنین حرف میزنه ودر همین لحظه زد زیر گریه.بعد من الان دوباره گریه ام شروع شده و قطع هم نمیشه.بعد شما فکر کنید دیشب در اون گیر و داری  که من دارم خودم رو می کشم که بغضم نترکه ملت زنگ زدن به رضا که مامان بابات رو تنها می ذاری میری؟بعد دیگه خودش یهو پکید در حد مرگ. شما فکر کنید ما چه حالی شدیم؟یعنی نابود.داغون.رسمن نشسته بودم اون وسط عر میزدم.عزیز می گفت گریه نکن ناراحت میشه.مریض میشه.نمی تونستم.واقعن دست خودم نبود.قطع نمی شد.الانم قطع نمیشه.سر قبلی ها این جوری نشده بودم.این گریه ی لعنتی حتی امان نداد بگم دلم براش تنگ می شه.من که میدونم اون دیگه بر نمی گرده.من که می دونم دیگه هیچ وقت مثل قبل نمیشه هیچی.من که می دونم...

No comments: