Monday, April 2, 2012

که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد ...

چون سر آمد دولت شب های وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
.
.
.
یک .در جواب شماره ی دوی دو پست قبلی باید بگم اصلن هم بد نیست که آدم چهارده روز علافی کند.اصلن.بهشتی بود این دو هفته برای خودش.از خوب بودنش همین بس که همه ی این بیست نفری که با هم بودیم با اشک و فین فین به زندگی ِ روزمره ی مان برگشتیم.تمام این روزها را در قشنگ ترین و دنج ترین جای دنیا گذراندم با آدم هایی که دوستشان داشتم و بعد از مدت ها باعث شدند از ته دل بخندم.اصلن آن صبحانه ی مفصلش در مقایسه با این چای یا نسکافه ی سرپایی ِهرروزه عیشی بود اساسی..تنها فرقش با رویا همان جدایی آخرش و نبود ِ "ف"و"ن" بود.آخ اگر"ف" بود...بگذریم.
 
دو.من اگر بخواهم وصیت نامه ای بنویسم یا برای فرزند ِ فرضی ام توصیه ای داشته باشم یکی از بند هایش حتمن خواندن کتاب ظرافت جوجه تیغی است.نویسنده اش هم  موریل باربری است .این کتاب شاهکاری ابدی است.نمی خواهم آن قدر تعریف کنم که بعد از خواندن کتاب بگویید:"همین؟".بخوانید خلاصه.برای روحتان خوب است.

سه.بد نیست گاهی، خدای ناکرده به این هم فکر کینم که روزی می میریم.که دیگر در این دنیای بوگندو خدایی نخواهیم کرد.که تمام این شکوه ِ پوشالی تمام می شود یک روز.خیلی سعی دارم که این جا بد و بیراه نگویم ولی اعصاب ضعیفی دارم متاسفانه.با تمام وجود باید رییییی....د به هیکل این احمق های نفهمی که با خزعبلات و ک...شرهایشان ورفتارهای ابلهانه شان زندگی ملت را نابود می کنند.من باآدم ها تا وقتی به دیگران ضرر ندسانند مشکلی ندارم.یعنی برایم مهم نیست که طرف چه اعتقاداتی دارد.که مثلن دوست دارد با مشروب و سیگار خودش را خفه کند یا طرفدار نظام ِ حاکم باشد یا حتی ملت  را لایق  ِ هم چین حکومت گند و کثافتی بداند.تا وقتی که اعتقاداتش برای خودش و در حد ِ حرف باشد مشکلی نیست.اما هروقت از حرف به فضولی و آزار و اذیت و دل شکستن و تخریب ِ شخصیت  رسید مشکل دار می شود همه چیز.به قول سروش روح بخش(نقل به مضمون از ن. دهقانی در فیس بوک)بیست و پنج درصد مشکلات ملت با حرف حل می شود و بقیه با شات گان.

چهار.به دعا اعتقاد دارید؟چیز خوبیه.یادمه سال پیش بود فک کنم این جا یه پست گذاشتم در مورد این که یه خانمی(رهگذری بودن تو خیابون ایشون) تو یه روز بارونی برگشت بهم گفت دعا کن.تو بارون هردعایی کنی مستجاب می شه .من هم دعا کردم و دعامم گرفت اتفاقن.بماند که بعد ها پشیمون شدم و خاک های عالم رو بر سرم ریختم که این چه دعایی بود و فلان.ولی حداقلش این بود که فهمیدم وقتی آدم یک سال اصرار رو اصرار که خدایا من فلان چیز و می خوام و باید بهش برسم  وگرنه فلان حتمن حکمتی داره که بهش نمی رسم دیگه.خلاصه که زیاد اصرار نکنید.از همه مهم تر این که حواستون به دعاهاتون به آرزوهاتون باشه.حواستون باشه که چی می خواید.هی مثل بچه ی دو ساله پیله نکنید که الا و للا (؟) من باید فلان چیزو داشته باشم. ولی کلن این که من به دعا اعتقاد دارم.دعای دسته جمعی به خصوص.این جمله رو یک آدمی که فکر می کردم خیلی ذهن بی در و پیکری داره گفته بود بهم.اصلن شاید اون باعث شد که من معتقد به دعا بشم.اون که به هیچ چیز ایمان نداشت...یعنی من فکر می کردم که نداشت.من ِ خام...

پنج.همه ی داستان های بالا رو براتون گفتم که خامتون کنم،بگم دعا کنید برام .که من این تابستون برم پیش "ف"و"ن".که این زخما التیام پیدا کنن.کمی...

No comments: