Saturday, June 4, 2011

این پست برای خواندن نیست

پریود که میشم ساکت تر میشم...تنها تر میشم...اون حس میل به مردن یهویی زیاد میشه توم...تمام شبهای این یه هفته به این امید که دیگه بیدار نشم خوابم میبره...ولی این صبح لعنتی میاد...لخته های خون زنده بودن ام رو بیشتر می کوبه تو صورتم...این کارهای روتین ،این برنامه های منظم حالم رو بهم میزنه...چرا تموم نمیشه؟چرا تموم نمیشم...بهانه و غر نیست...ژست غم نیست ...هیچی نیست...مشکل همینه که هیچی نیست...همه چیز خالیه...نگاه ها...دوست داشتن ها ...زنده بودن ها...قبلنا داغون که میشدم میگفتم تنها چیزی که باعث میشه زنده بمونم فلان...اما الان دیگه بهونه ای نیست...هیچی نیست...تحقیقا مرده ام نقطه

2 comments:

afra said...

man hastam :D naro , man injam , :D hatta be onvane ye dayus , vali hastam :D

مه سا said...

من متاسفانه جایی نمی تونم برم افرا.حتی اگه بخوام.