Saturday, May 28, 2011

...

از خیابون رد شدم که برسم به پیاده رو.یه آقایی هم خلاف جهت من داشت می رفت اونور.یهو وایستاد.راهشو کج کرد و برگشت این طرف.بدو بدو خودشو رسوند به من و خیلی جدی گفت:"من شما رو تو زندگی قبلی ام دیدم.می شناسمتون .مطمئنم."من همین جور  چند ثانیه زل زدم بهش بعد زدم زیر خنده.هرچند یاد گرفتم که نباید تو روی کسایی که تو پیاده رو و کوچه خلوت اینجوری آشنا در میان ! خندید اما نتونستم جلوی خودمو بگیرم.به حرفش نخندیدم به جدیت اش خندیدم و اینکه اصرار داشت که مطمئنه منو تو یه دنیای دیگه دیده.خیلی دلم می خواست ازش می پرسیدم تو اون دنیا هم همینقدر مستاصل بودم؟...

No comments: