Sunday, January 16, 2011

باغبانا زخزان بی خبرت می بینم

به درک که من روز به روز حالم بدتر می شه و هی سعی دارم خر کنم خودمو.ا
به درک که شش ماهه آرزوی یه سفر به دلم مونده.ا
به درک که خدا ما رو به هیچ جاش حساب نمی کنه.ا
به درک که تونس تونست و ما نتونستیم.ا
به درک که سردردام خوب نمیشه.ا
به درک که من هی سعی می کنم دختر خوبی برای خونواده باشم و نمیشه.ا
به درک که یه ماهه داریم ام پی تری وار امتحان می دیم ورحمی در کار نیست.ا
به درک که مثل سگ می دویم و می دونیم تهش هیچی نیست.ا
به درک که هرروز صبح به امید شنیدن یه خبر خوب پا میشیم و شب به خودمون میگیم یعنی بدتر از اینم میشه؟
همه چیز به درک اصلا.فقط برگرد...ا

پ.ن:در ضمن به قول دوستی دلتون رو به این برف خوش نکنید .خدا اون بالا نشسته پاپ کورن می خوره !ا

1 comment:

mina said...

وای!چه خبره!!؟؟!مهسا جون بی خیال دختر!
چرا از این زندگی فقط بداشو می بینی؟من یه مسیری داشتم تو سیر نوشته هام که البته الان تموم شده!که می گفتم باید ببینیم و بیاندیشیم و عشق بورزیم(هر چند که من تو دو تای اولش موندم و به عشق نرسیدم!)ولی واقعا اگه به همه چی یه جور دیگه نگاه کنیم و یه جور دیگه فکر کنیم شاید همه چیز از اینی که هست بهتر باشه...
الان نگی شعاره!
به نظر من شعاری که ما آدما با تجربه ی واقعی بدستش آورده باشیم دیگه اسمش شعار نیست.D: