Wednesday, October 20, 2010

من همیشه سعی‌ کردم آدم منظمی باشم توی زندگیم.یه جور وظیفست انگار.اعصابم بهم میریزه وقتی‌ کارها اونجوری که باید پیش برن نمیرن.ولی‌ الان در وضعیت ناجوریم واقعا.یک ماه کلاسای شهری آموزش رانندگیم تموم شده واسه تشکیل کاردکس اقدام نکردم.می‌خوام برم مانتو بخرم نمی‌شه.دیگه باشگاه هم نمیرم حتا!یعنی‌ یکی‌ نیست بهم بگه آخه ۴،۵ کیلو وزن کم کردنم کاری داره که ۴ ماه هی‌ خودتو بقیه رو علاف کردی؟الآنم که دانشگاه شروع شده و درسمون هنوز هیچی‌ نشده کلی‌ زیاده و من هی‌ نخوندم و هی‌ تلنبار شده روی هم.امروز میخونم ،فردا میخونم...
یک عالم کتابو فیلم قرار بود بخونم و ببینم بعد کنکور که به یک دهمش هم نرسیدم.قراره بشینم آرشیو عکسامو مرتب کنم و چندتارو که مامان سفارش کرده بدم واسه چاپ هنوز ندادم.قراره بشینم آرشیو آهنگامو مرتب کنم و یه سرو سامونی به وضع موسیقیم بدم حداقل که اونم نمی‌شه.دارم خل میشم دیگه ...
یه دردی هست اون ته تهای قلبم که میدونم چیه انگار.ولی‌ انقدر عادت کردم به زخمش که یادم میره گاهی وقتها چی‌ کشیدم.یادمه یه جا خوندم آدم دلش سالم نباشه عقلشم کار نمی‌کنه.من آدم شلختگی و بی‌نظمی نبودم.شما گواه باشید چه کردند با من  که به اینجا رسیدم...
پ‌ن ۱:به زودی یه چک لیست درست می‌کنم از کارام.
پ‌ن ۲:سخن سربسته گفتی‌ با حریفان   خدا‌را زین معمّا پرده بردار

No comments: